Saturday 7 September 2013

شبانه ۱۴ مرداد ۹۲

شبانه

(۱۴ مرداد ۹۲)

رسالت شب شکستن است
بغض سپید من با طرح یکی لبخند
بکارت سیاه موی تو با سرانگشت‌های من
و نبض گردنت که صبح از آن زاده می‌شود
به صبح چشم تو
شب نیز می‌شکند

Saturday 31 August 2013

یکی میان همه ۱۰ شهریور ۹۲

یکی میان همه

(۱۰ شهریور ۹۲)

در گوری تازه
بر حاشیه‌ی سیاهِ بیشه
غرس می‌شوم در خاک
ریشه می‌دهم
سبز می‌شوم
و دست آخر سایه‌ای میان آن همه سایه

و تو تبخیر می‌شوی ۷ شهریور ۹۲

و تو تبخیر می‌شوی

(۷ شهریور ۹۲)

من حریق هزار بیشه‌ام
تو شبنمی بر لبان سرخ من
کاش نواخگری رسته از خواب بودم
یا که تو سیلاب بهار
من حریق جنگلم
تو شبنمی
در هرم های من به یک آه بخار می‌شوی

Thursday 29 August 2013

یهودا ۶ شهریور ۹۲

یهودا

(۶ شهریور ۹۲)

در خواب سبز باغ
در میانِ آن همه جمع
این من‌ام که نشان می‌کنم تو را به بوسه‌ای
گناه از جهان شسته می‌شود به غسل خون تو
من نیز بخشوده می‌شوم در این میان؟
قاضی اگر منم
حاشا حاشا که چنین شود


پیوست: Erbarme Dich از BWV 244 پاسین سنت ماتئو اثر باخ (لینک MP3 و ترجمه‌ی شعر):

Monday 26 August 2013

شبانه ۳ شهریور ۹۲

شبانه

(۳ شهریور ۹۲)

تو رفته‌ای
تقویم هم
و در رد شور اشک‌های من
گل‌های کاغذی خشک شده‌اند بر دیوار
کاش ساعتی داشتم
تا حساب ساعت‌هایی که رفته‌ای دستم باشد

Friday 23 August 2013

میخ ۱ شهریور ۹۲

میخ

(۱ شهریور ۹۲)

کمی درد می‌کند جای بودنت
مثل جای میخ بر دیوار گچی
دستِ کم آن تکه‌ها که بردی را پس بفرست
بی‌مروت میخ طویله بودی
بد درد می‌کند جای بودنت بر دیوار


پیوست: میخ طویله عملاً بزرگ‌ترین میخی است که می‌شود بر دیوار کوبید.

Wednesday 21 August 2013

صور ۲۶ مرداد ۹۲

صور

(۲۶ مرداد ۹۲)

رد سرخ انتحار خورشید
رود سپید اشک رسولان قرن
پروانه‌هایی که باد بال‌هاشان را برده پشت کوه بلند
و آواز آسمان، از زیر آوار تلخ روز
مرا به خود می‌خواند
دست کسی که گم شد در غریو سبز شهر
جای خالی واژه‌ای در شعر شاعر جوان
یا خواب بوسه پشت پلک باکره‌‌ی شهر
مرا به خود می‌خواند
خاکستر هزار کوره
نام هزار گور بی‌نام
بغض فرخورده‌ای که طعم آهن می‌دهد
طعم تاب خوردن در باد سحری
مرا به خود می‌خواند
اجابت می‌کنم
به بانگ اول
در چشمه‌ای که سال‌ها پیش آوزاش را گم کرده
غسل می‌کنم
به بانگ دوم
هزار قناری در گلوگاه چشمه می‌خواند
به بانگ سوم
خاموش شناور می‌شوم در هیچ بزرگ

Sunday 18 August 2013

واحه ۲۶ مرداد ۹۲

واحه

(۲۶ مرداد ۹۲)

من رسول سال قحطی‌ام
شمعی در دست
ابری بر لب
مرا به واحه‌های چشم خود راه بده
در گلو‌گاه آبی زنبقی
از تو آبستن خواهم شد
به هزار گندم‌زار
به هزار مرتع
و راه گم کرده‌گان را خوراک خواهم داد
و بی‌کسان را در انحنای سپید تنم پناه
و صبح نو بر سر انگشت‌هایم جوانه خواهد زد
مرا به واحه‌های چشم خود راه بده
این قرن چشم انتظار معجزات من است

Friday 16 August 2013

سایه ۲۵ مرداد ۹۲

سایه

(۲۵ مرداد ۹۲)

چون غم‌گین‌ترین روسپی شهر
زیباترینِ زنان
که به مترسکی دل داده بود
که در مزرعه‌ی عریان خانه داشت
و کبوتری در دست‌هایش لانه
اردوی شرم شهر مرا سنگ‌سار کرد
چون کودکی که می‌خندید
که آواز هزار پیامبر
هزار خورشید در گلویش بود
در میان بخار رگ زدم
و رد سرخ زندگی
بر سپیدی کاشی‌ها تکثیر شد
چون آخرین شعر شاعری
که در میانه‌ی باران جوهر بر کاغذ
در غبار کتاب‌هایش گم شد
ناتمام می‌مانم
و ساعت
بی‌آن‌که در نبض ثابت‌اش وقفه‌ای افتد
با نیم‌نگاهی از کنار من می‌گذرد

Wednesday 14 August 2013

هبوط ۲۳ مرداد ۹۲

هبوط

(۲۳ مرداد ۹۲)

خورشید را چون ترنج
دو نیم می‌کنی
و من چون کاسه‌ی لاجورد
لبریز می‌شوم
از عطر سبز تلخ دست‌های تو
شب می‌شود
و منِ مغموم
از آسمان ساقط می‌شوم بر خاک
تو تکه‌هایم را جمع می‌کنی
و چون ستاره‌ای بند زده
از سقف سیاه خانه‌ات می‌آویزی

گور ۲۲ مرداد ۹۲

گور

(۲۲ مرداد ۹۲)

دی‌شب در گوری تازه
با مرده‌ای هم‌بستر شدم
که چون من می‌خندید
چون من آه می‌کشید
دی‌شب در گوری تازه
با مرده‌ای هم‌بستر شدم
که تنش بوی کافور می‌داد
و چشم‌های مرا داشت
دی‌شب در گوری تازه
که نام مرا بر خود داشت
با خود هم‌بستر شدم
و به بانگ اول خروس
من مرده بودم

پیامبر مغموم ۲۲ مرداد ۹۲

پیامبر مغموم

(۲۲ مرداد ۹۲)

برکت
چونان کبوتری هراسیده از قفس
پریده از دست‌های من
و من چونان پیامبری مغموم
با تاجی از غبار
بی آن‌که یکی حوّاری پی‌ام باشد
پی پاره‌ای چوب برای دار
به موج تلخ روشنایی سرخ لامپ‌های نئون چنگ می‌زنم
چوبی نیست
بر دار روشنایی‌های گنگ شهر می‌شوم
و معبد سیاه زمانه
از انعکاس صفیر اگزوزها به لرزه می‌افتد
ولی گناهی بخشوده نمی‌شود
دیواری نمی‌ریزد
و در روز چهارم
هنوز در گورم من